راهحل ما برای فهم درست مسئله چیست. تأملات تاریخی سعی دارد با نگاه به گذشته به آنچه از آن با عنوان فلج ذهنی و بیعملی فعلی یاد میشود، گشایشی حاصل آورد. از این زاویه نقد، آنچه میتواند ما را به جلو راند، فهم صحیح تاریخ است.
به گزارش
عطنا، نخستین نشست شبهای تاریخ معاصر از سلسله درسهای تأملات تاریخی با عنوان «کنشگران مرزی» با حضور مقصود فراستخواه، جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی در موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی به میزبانی انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی چهارشنبه، 9 آبان برگزار شد.
کنشگران مرزی
سلسله درسهای تأملات تاریخی با عنوان «کنشگران مرزی» بر اهمیت و نقش عاملان انسانی در تحولات و شکلگیری جامعه تأکید دارد. مقصود فراستخواه در این نشست در اینباره به سخن پرداخته است که مبسوط آن در گفتار زیر آمده است:
آنهایی که در مرزهای دولت و جامعه کار میکنند، اگر نبودند، شاید تاریخ ما طور دیگری رقم میخورد. فراموش نکنیم کنشگران با تأکید کنشگران مرزی همواره بخشی از علل عبور تاریخی یک ملت و بخشی از داستان یک ملت و جامعه بودهاند. جامعه ما با وسعت سرزمینی خود تاریخی طولانی دارد و سرزمینی پُر از حادثه با اقوام و فرهنگهای گوناگون است. تاریخ ایران تاریخی است با منابع قدرت و ثروت و سرشار از کشتار، قحطی و تعارضهای حل نشده و ائتلافهای شکننده.
چنین جامعهای، در گیرودار انواع شکافها و در رأس آن شکاف دولت و ملت است. «فضاهای واسطه» حرفهای، مدنی، سیاسی، اجتماعی و صنفی و قومی نیرومند هم در این جامعه بهوجود نیامده است که با فراهمسازی ساختارهای میانجی، شکاف میان دولت و ملت را حل کند. در چنین وضعیتی، صلح، همبستگی و رفاه شرط زیستپذیری جامعه و پایداری آن است.
پس از انقلاب سال 1357 که جامعه از رسیدن به رشد و توسعه متوازن بازماند و اهدافی که کنشگران داشتند به نتیجه نرسید، تئوریهای متفاوتی در رابطه با درماندگی و تضاد دولت و ملت از سوی جامعهشناسان ارائه شد. با این اوصاف میتوان طرحی نو در انداخت و اصطلاحی جدید برای درک تحولات اجتماعی ابداع کرد. برای محافظت از ایران و ایرانی (ایرانیان) و ملحق شدن به جرگه کشورهای توسعهیافته باید به شمایل انسانهای کنشگر بازگردیم. در واقع این ما هستیم که باید استعدادهای خود را به جامعه نشان دهیم. با اعمال، ابتکارات و خلاقیتهای کنشگرانه ایرانیان است که ایران دوباره ساخته میشود. با فراهمسازی ساختارهای میانجی هم، شکاف میان دولت و ملت از میان برداشته میشود.
چراکه کنشگری مرزی سازوکاری در برابر محدودیت کنشهای مدنی و در پاسخ به نیاز صلح سرزمینی هستند. از این منظر، کنشگران مرزی به دنبال ایجاد پیوند میان روایتها و ضدروایتها، گفتمانها و ضدگفتمانها هستند.
مسئله ما مسئله ایران است
پروژه کنشگران مرزی آنطور که اهالی فکر مطرح میکنند، از سالها پیش در ذهن فراستخواه در حال جوانه زدن بوده است؛ درست زمانی که کتاب «سرآغاز نواندیشی معاصر: تاریخچه پیدایش و برآمدن اندیشه نوین، دینی و غیردینی، در ایران و دیگر کشورهای مسلماننشین از سده نوزدهم تا اوایل سده بیستم » در سال 1373 ه.ش به نگارش درآمد. فراستخواه در ادامه نشست همچنین معتقد است:
مسئله ما، مسئله ایران است. درگیری با اضلاع این مسئله برنامه پژوهشی بزرگ و نیازمند تأملهای بسیار دقیقی است. من نیز بهعنوان مطالعهکنندهای کوچک با مسئله ایران درگیر بودهام. در ایران شکاف مزمن دولت و ملت وجود دارد. ایران، جغرافیای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بسیار دشوار و پُرخطری دارد.
ایران زمانی دولت «آبسالار» بود و در حال حاضر دولتی «نفتسالار» است. بخشهای مدنی جامعه ایران نتوانسته خودش را به بلوغ برساند. در ایران سیکل تمرکز و مرکزگریزی بود. فرهنگ عمومی ما مشکلات خاص خودش را داشت. ما بحران هویت، مسئله سنت و تجدد داشتیم که در حال حاضر هم با آن درگیر هستیم. مسئله تفکیک دین و دولت در این مملکت صورت نگرفته است. مسئله شکست دیپلماسی داشتیم که در حال حاضر نیز در زندگی روزمره با آن درگیر هستیم. مسئلههای زیادی که علتهای مختلفی داشتند.
بخش خصوصی و بخش دولتی اعتنایی نداشتند و تا جایی که میتوانستند ما را به دلیل داشتن شرایطی همچون مالکیت بر درآمدها، مالکیت بر منابع طبیعی کشور دور میزدند. در نتیجه، بازار سرمایه بخش غیردولتی و صنفی ضعیف میماندند و نمیتوانستند خلاقیت داشته باشند. نمیتوانستند هوش هیجانیشان و هوش عملکردیشان را نشان دهند و در نهایت در خدمت این سرزمین قرار دهند.
تقدس حکومتها در ایران ما
«شاه» یا فره ایزدی داشت یا آیه خدا بود یا به هر صورت دیگری قداست پیدا میکرد. تقدس حکومت در ایران مشکل دیگری بود که تا به امروز هم وجود دارد. در نتیجه مجموعهای از این مسائل سبب میشد که ساختههای «میانجی» در ایران توسعه پیدا نکنند. تشکلهای مستقیم در دولت معمولاً به مثابه تهدید دیده میشد. فضای میان حکومت و جامعه نحیف و جامعه مدنی ضعیف بود. دوگانه عاملیت و ساختار در ایران بسیار بغرنج میشد. در ایران ساختارها چون توسعه نیافتهاند و فرصت تثبیت شدن و تداوم پیدا نکردهاند، هوشمند نیستند.
از بسیاری جهات میتوان گفت فاقد هوش لازم بودهاند و اندامهای حسی لازم را نداشتهاند در نتیجه نیاز بوده است که کنشگران بیشتر هزینه دهند و باید از خودشان ذوق، هوش هیجانی، هوش شناختی، ابتکارات عملکردی و تنوعات عمل اجتماعی نشان میدادند که این برای کنشگران سنگین بوده است.
نهادهای اجتماعی در ایران نمیتوانستند توسعه پیدا کنند و نیرومند شوند و کنشگران نیز نمیتوانستند به شکلی سرنوشتساز و واسطه تغییر شوند. در ایران سیستمها هوشمند نبودهاند، بنابراین باید کنشگران هوشمند عمل میکردند و ابتکار به خرج میدادند و راهگشایی میکردند. کنشگران ناگزیر بودهاند که عاملیتهای فردی، گروهی، محلی، مدنی، صنفی و تخصصی نشان دهند، در نتیجه مسئله بسیار دشوار میشد. بنابراین حوزه عمومی و نهادهای میانجی ضعیف ماندهاند.
گفتوگو، دیدار و توافق در ایران کم اتفاق میافتد و در نهایت مشروعیت و کارایی آن بحث برانگیز میشود. مردمان از صفحه ذهن حاکمان محو میشوند و انواع دستآویزها وجود دارد که حقوق مردمان نادیده گرفته شود. یک زمانی به نام «نظم»، یک زمانی به نام «امنیت»، یک زمانی به نام «شریعت»، یک زمانی به نام «اخلاق» یک زمانی به عنوان «قداست» و هر چیز دیگری به هر حال حقوق مردمان نادیده گرفته میشود و اینها مشکلاتی است که ما داریم.
در سرمشق فقدان مفرط فرو رفتیم
چندان درست نیست که مسئله ایران را فقط با دیدگاه آسیبشناختی بررسی کنیم و نگاه آسیبشناختی بر ما تسلط داشته باشد. درست است که ما باید نقد و تحلیل کنیم و کاستیها و محدودیتها را ببینیم ولی اگر نگاه آسیبشناختی چنان بر ما چیره شود که در نظریه عقبماندگی فرو رویم و در نهایت احساس کنیم هیچ ظرفیتی در ایران وجود ندارد و هیچ راهی برای بهبود نیست و نمیتوانیم توسعه و رهایی پیدا کنیم، در این صورت ما دچار فلج ذهنی و بیعملی میشویم.
اگر به عنوان یک مطالعهکننده و اندیشمند در رابطه با مسئله ایران صرفاً نگاه آسیبشناختی داشته باشیم و نتوانیم جامعه ایران را خوب بفهمیم و بیشتر بخواهیم با چهارچوبهای نظری کلیشهای جامعه ایران را آسیبشناسی کنیم، نگاه آسیبشناختی بیرویه بر وضع ذهن ما چیره میشود و در نهایت ممکن است به بیعملی، فلج ذهنی، کوررنگی و ناتوانی از فهم مسئله ایران منجر شود و ما را به جایی نرساند.
این نتیجه سرمشق فقدان است؛ «نظریه فقدان» در سرمشق یکسویه و بیرویه فقدان اتفاق میافتد. یعنی وقتی که به ایران فکر میکنیم به نداشتهها، نقصانها و کاستیها فکر میکنیم، نمیتوانیم سازوکارهای سلامت را در ایران بفهمیم و بیشتر به عارضههای بیماری این سیستم توجه میکنیم. البته این کاستیها به یک معنا درست است اما نباید تبیین آنها یکسان باشد و در نهایت به فقدانها برسد.
با سرمشق فقدان نمیتوان از عهده مسئله ایران برآمد. ایران به توصیف بیشتر و فهم عمیقتری نیاز دارد. بهتر است به جای آسیبشناسی یکسویه، ببینیم که آیا سازوکارهایی برای سلامت و بقا هم وجود دارد؟ این زندگی و سیستمی که در اینجا جاری است آیا میتواند از خودش سازوکارهایی برای سلامت و بقا نیز نشان دهد؟
ما باید تمام جامعه را در نظر بگیریم و تنها به فقدانها توجه نکنیم. در اینجاست که میبینیم جامعه هنوز وجود دارد و در طول تاریخ بهرغم حادثهها و فراز و نشیبهایی که بوده، ایران به عنوان یک سرزمین باقیمانده است. در ایران بسیاری از احوال بوده است که ما ندیدهایم. ما به روشی نیاز داریم که آن روش صرفاً آسیبشناختی نیست. در ادامه به توضیح روشی غنی میپردازم؛ ما با این روش میتوانیم یک موجودیت را از اضلاع و ابعاد مختلف ببینیم و آن را به شکلی غنی توصیف کنیم.
این توصیف میتواند به وجه مردمشناختی مطالعه ما و عمق فهم ما از ایران بیفزاید و در نهایت ما را به شناخت زیست جامعه نزدیک کند. ما امروزه بیش از هر زمانی به نقد، بازاندیشی و دیدن عارضهها و بیماریها نیاز داریم اما نباید در سرمشق فقدان و آسیبشناسی مفرط فرو رویم.
باید حساسیت تاریخی پیدا کنیم؛ یعنی به تاریخمان حساس شویم و تمامی شواهد تاریخی را تا جایی که میتوانیم مررو کنیم و جزئیات آن را بفهمیم. نقد، وقتی است که ما کلیشهای از پیش داریم و آن کلیشه به ما الگویی میدهد که ما با آن الگو مشاهده میکنیم و هیچ وقت مشاهدهای ناب نداریم.
در نگاه قالبی ما امور را با موزیک متن ذهنمان میبینیم. نظریات و پسزمینههای نظری ذهن به ما چهارچوب میدهند و میگویند که به کدام سمت خیره شویم و چه چیزهایی را ببینیم؟ هر نظریه همانطور که چیزهایی را به ما نشان میدهد چیزهایی را هم از ما پنهان میکند.
برای فهم مسئله چه کنیم
حساسیت تاریخی به ما کمک میکند که تاریخ را دوباره بخوانیم و به مشهورات و کلیشهها قناعت نکنیم. ما نیازمند رهیافتی هستیم که پیتر ال.برگر جامعهشناس متخصص نظریه جامعهشناختی در کتاب خود با عنوان «دعوت به جامعهشناسی» بیان میکند.
«ال.برگر» ما را به آشناییزدایی کردن از امور دعوت میکند. ما فکر میکنیم که با امور آشنا هستیم. این جامعهشناس بیان میکند که برای این که جامعه را بفهمید از امور آشناییزدایی کنید. امور پنهانی را در پس چیزهایی که برای شما بدیهی شده است پیدا کنید. در واقع لایههای پنهان پشت امور بدیهی را ببینید و از آنها آشناییزدایی کنید. به تعبیر فرهنگ خودمان یعنی دوباره ببینیم. یک کلیشه روشنفکری که بر نسل ما تسلط داشت این بود که دستگاه سلطنت یکسره استبداد و فساد است.
البته درست است که دستگاه سلطنت فساد و استبداد هم داشت اما این کلیشه اجازه نمیداد که ما به این موضوع فکر کنیم که در دستگاه سلطنت هم ممکن است یک موضوع مهمی وجود داشته باشد. یعنی دستگاه سلطنت تبدیل به یک امر ناچیز میشد و اساساً این کلیشه یک مانع بود.
یک شاهزاده در این کلیشه خیلی به چشم نمیآمد و کلیشه قالب به ما اجازه نمیداد که شاهزاده را توصیف کنیم و آن را ببینیم. در نتیجه برای فهم بهتر و غنیتر باید از کلیشههای ذهنی آشناییزدایی کنیم.
تقسیم در قدرت
در دوره قاجار اتفاق تازهای رخ داد و آن ظهور نسل تازهای از شاهزادگان بود. این امر در ایران سابقه نداشت، ولی طبق مطالعاتی که صورت گرفته است این نسل تازه از شاهزادگان تنها به دوره قاجار اختصاص دارد. گویا انواع جنگها و مشکلات در قلمروی وسیع و در یک زمان خاص سبب شد که حاکمان ایران متوسل به شاهزادگان شوند و اختیارات شاهزادگان بهوجود آمد.
یعنی شاهزادگان اختیاراتی پیدا کردند که قبلاً به این صورت و در این ابعاد نداشتند. همین موضوع باعث شد قدرت تازهای به موازات قدرت حاکم بهوجود آید. این امر در دوران قاجار بهخصوص در دوران «فتحعلی شاه» خودش را نشان داد. زیرا این شاه در آن زمان برای اداره قلمروی وسیع خود، مشکلات فراوانی داشت و برای حفظ حکومت مرکزی بهناچار به اقتدار شاهزادگان متوسل شد.
به عبارت دیگر نظام قدرت به تقسیم قدرت متوسل میشد. شاهزادهگان ایرانی در سده 19 سمتهای زیادی به دست آوردند و نسلبهنسل این اختیارات را منتقل کردند. در اروپا در دوران رنسانس هم جنبشهای آموزشی و فرهنگی وجود داشت و در آنجا هم یکی از چیزهایی که میبینیم ردپای شاهزادگان است.
در رنسانس قهرمانهای خاصی شکل میگیرند، ولی وقتی فهم بیشتری از مسئله و نگاه پدیدارشناختی بدست میآید، مشاهده میشود که برای مثال در آلمان شاهزادگان با وجود مقاومت امپراطور و پاپ از لوتر حمایت کردند. چگونه از لوتر حمایت شد؟ چگونه جریان پروتستانیسم با وجود موانع و چالشهایی که وجود داشت مورد حمایت قرار گرفت؟
به هر حال یکی از دلایلی که باعث شد پروتستانیسم قدرت بگیرد، فضاهایی بود که شاهزادگان در آلمان پیرامون آن شکل دادند، اگر شاهزادگان نبودند دولتهای ملی اروپا در مقابل امپراطوریهای سنتی به راحتی نمیتوانستند شکل بگیرند. دستگاه شاهزادگان محل رفتوآمد کنشگران علم مدرن بوده است.
آنها از علم مدرن حمایت کردهاند و ما در اینجا نمیتوانیم از بسیاری از عوامل دیگر صرفنظر کنیم، به این علت که شاهزادگان هم جزئی از همان عوامل بودند. ولی به هر حال دستگاه قاجار نتوانست مانع ترددهای جدید به محافل پارهای از شاهزادگان خودش شود و آنها مشاورهایی پیدا کردند.
در نتیجه ما وقتی به مطالعه شاهزادگان میپردازیم متوجه میشویم با همان مشورتها، سازمانهای اداری تازهای بهوجود آمد و آن چیزی که ما قبلاً از کنار آن عبور میکردیم و آنها را نمیدیدیم همانند مکانها و آدمها و ساختارهایی که توسط آنان در ایران شکل گرفته است، را حالا میبینیم و سعی میکنیم آنها را بررسی کنیم و بر مبنای آن درک میکنیم که در ایران چگونه زندگی تداوم یافته است و چگونه ظرفیتهای جامعه برای تداوم و بقا وجود داشت؟
با این مبنا برای آینده این سرزمین باید منطق زیست در این سرزمین را بفهمیم و نگاه پدیدارشناختی و غنیتری از مسائل داشته باشیم. چیزهایی را که ناچیز بودهاند، باید دوباره از نو خواند و فهمید و به دنبال معنای تازهای در آن اموری که برایمان عادی شده است، باشیم.
جامعه در زیر آوار فریاد میکشد
اساساً خواندن و یادداشتبرداری دقیق عملیاتی و روششناختی خود یک روششناسی است. برای توصیف غنی، نه فقط محدود به یک نظریه، بلکه توصیفی استقراییتر است، نه قیاسی و از کل به جز بلکه، از جزء به جزء برای رسیدن به کلهای جدیدتر و بارقهها و فهم بیشتر.
برای بهبود فهممان از این سرزمین و جهت رسیدن به شکوفایی و حق و حقوق انسانی و آزادی و رهایی انسان ایرانی، ما نیاز داریم تاریخ این سرزمین را اینگونه بخوانیم. وضع زندگی انسان ایرانی این است که او را تنها در عقبماندگی نمیبیند. این جامعه زیر آوار میماند ولی همچنان فریاد میکشد، مردم از زیستن استعفا نمیدهند و زندگی در این سرزمین همچنان جاری است. باید بدانیم که در حال حاضر مختصاتی از محدودیتها را داریم اما نباید برای ما تبدیل به کلیشه شود.
خاندان مشیرالدوله
ما در طول تاریخ چند مشیرالدوله داشتهایم. اگر قرار است مشیرالدوله به نام اینکه مشیرالدوله است از تاریخ تحولات ایران کنار گذاشته شود و فقط یک سویه اهریمنی را از او ببینیم و در جایی اصلاً او را نبینیم، این توصیف، توصیف غنی نیست.
جعفر مشیرالدوله از نخستین کسانی بود که برای آموختن (تحصیلات) کشور را ترک کرد و پس از تحصیل در رشته مهندسی به کشور بازگشت. ردپای ابتکارات او را دوره ناصری میتوانیم مشاهده کنیم. کبری دولتی را نیز در رأس دارالشعرا میبینیم.
دومین مشیر الدوله، محسن مشیرالدوله بازرگانزادهای از تبریز بود که کتاب «یک کلمه» را نوشت.
سومین مشیرالدوله میرزا حسینخان قزوینی از بروکراتهای اثرگذار در ایران بوده که قانون و نظام اداری و مطبوعات را در ایران دنبال کرده است. چگونه میشود کسی سپهسالار باشد و از مطبوعات آزاد و پیشرفت حمایت کند؟
چهارمین مشیرالدوله، یحیی مشیرالدوله وزارت خارجه و وزارت عدلیه را بنا کرد و در عدلیه میرزایوسف مستشار را به معاونت خود درآورد و چون میرزا یوسف در مطبوعات مشغول به کار بود و نقد مینوشت محافظهکاران بهشدت با حضور او مخالفت کردند و نگذاشتند که او معاون یحیی مشیرالدوله در وزارت عدلیه باقی بماند.
پنجمین مشیرالدوله هم در آستانه مشروطه و همچنین در دوره مشروطه ظهور پیدا کرد. این مشیرالدوله از نائین بود و از وزارتخارجه آمد و مدرسه سیاسی خاندان مشیرالدوله را بهوجود آورد. برادران پیرنیا فرزندان مشیرالدوله پنجم بودند که علومی همچون حقوق، اقتصاد و تاریخ ایران را به معنای نظام جدید پایهگذاری کردند.
به تاریخ رجوع کنیم
من برای اینکه این مباحث را مطرح کنم، استقرایی عمل کردهام و تاریخ ایران را مورد بررسی قرار دادهام. نظریهها را دیوار در نظر نگیریم، بلکه آنها را بهعنوان یک روزنه یا پنجره در نظر بگیریم. من به چند دلیل به تاریخ مراجعه میکنم یک دلیلش هم مواجه شدن با کمبودها و تنشهای حال است.
در وضع ایران آنقدر کمبود میبینم که برای رفع این کمبود در حال حاضر ایران باید امور زیادی انجام دهد، که یکی از آن امور پناه بردن به تاریخ است. باید با دوباره خواندن تاریخ در کنار عوامل دیگر بتوانیم فکری برای حال ایران کنیم. این رویکردی است که بنیامین به آن «تاریخ جبران» میگوید.
نه اینکه همیشه بتوان مشکلات حال را با رجوع به گذشته فهمید ولی دستکم بخشی از پیچیدگیهای حال را میشود با رجوع به گذشته فهمید. بسیاری از مشکلات حال ما با خواندن گذشته حل میشود و به تعبیر بنیامین این همان تاریخ جبران است. تاریخ جبران به این معنا است که گذشته ذخیرهای از رویدادها است.
باید مردگان خود را بیدار کنیم و به کمک آنها شاید بتوانیم آنچه را که در این سرزمین خراب شده مرمت کنیم. تاریخ، در حقیقت روایت نوادگان از شکست نیاکان است. البته شکستخوردگان هم میتوانند به نوبه خودشان تاریخ را دوباره بخوانند. ما شکستخوردگان باید تاریخمان را دوباره بخوانیم و تاریخ تنها تاریخ فاتحان نباشد. یکی از دلایلی که من به تاریخ مراجعه میکنم این است که بتوانم گذشته را از بند حال رها کنم.
نمیتوان گذشته را چراغ راه آینده قرار داد. گذشته تنها نوری است برای فهم آینده و ما برای فهم بهتر به چراغهای بیشتری نیاز داریم. کار من کوششی است برای فرا خواندن امور پنهانمانده در سایۀ تاریخ که یکی از آنها «کنشگران مرزی» است. من نظریه «کنشگران مرزی» را از طریق استقرا، مشاهدات و تأملاتم به دست آوردهام.
خبرنگار:
محدثه آقایی | دبیر:
فاطمه ملکمحمدی